MAX | ||
|
ولی سنگم.... نمی روید به من گل این عدالت نیست همه رویای من این بود تا بینم گلی بر روی خود اما نمی بینم..... بدو گفتم که این دنیا نمی باشد همه درد و همه زاری همه رنج و گرفتاری.... گذشتم از کنار او ولی غمناک نالید و نهان غرید دنیا جز گرفتاری نباشد ناگهان بارید باران....... رو به او کردم بدو گفتم که باران از تو می پرسم که دنیا چیست؟ یعنی چه؟ به من گفت او که دنیا نیست جز از آسمان بر ارض افتادن واز عرشی به فرش خانه افتادن منم در آسمان مغرور و بی پروا ولی بر ذلت افتادم....... شدم همخانه ی خاکی ذلیل و پست بر روی زمین این است دنیا..... از غضب شدت گرفتش بارش باران ز ترس خیسی از او زیر سروی تر شدم پنهان درخت باوقار و سبز و با هیبت..... که کردم از تنش حیرت بدو گفتم تو بر من گو
نظرات شما عزیزان:
|
|